جدول جو
جدول جو

معنی کاشی گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

کاشی گذاشتن
وضع البلاط
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
کاشی گذاشتن
Tile
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کاشی گذاشتن
carreler
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کاشی گذاشتن
टाइल लगाना
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به هندی
کاشی گذاشتن
tegels leggen
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به هلندی
کاشی گذاشتن
Fliesen verlegen
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
کاشی گذاشتن
układać płytki
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
کاشی گذاشتن
укладывать плитку
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به روسی
کاشی گذاشتن
укладати плитку
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کاشی گذاشتن
poner baldosas
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کاشی گذاشتن
posare piastrelle
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کاشی گذاشتن
ٹائل لگانا
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به اردو
کاشی گذاشتن
memasang ubin
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کاشی گذاشتن
টাইল বসানো
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
کاشی گذاشتن
ปูแผ่นกระเบื้อง
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
کاشی گذاشتن
kuweka vigae
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کاشی گذاشتن
karolar döşemek
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کاشی گذاشتن
colocar azulejos
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کاشی گذاشتن
铺瓷砖
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به چینی
کاشی گذاشتن
לרצף
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به عبری
کاشی گذاشتن
타일을 깔다
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به کره ای
کاشی گذاشتن
タイルを敷く
تصویری از کاشی گذاشتن
تصویر کاشی گذاشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
چیزی را در جایی نصب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقی گذاشتن
تصویر باقی گذاشتن
به جا گذاشتن، برقرار و پایدار گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ دَ)
نصب کردن چنانکه دری را در درگاه
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ تَ)
تهی گذاشتن.
- خانه خالی گذاشتن، خانه را بدون ساکن گذاشتن. در خانه کسی نگذاشتن: بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بجا ماندن و برقرار گذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). برجای نهادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاش گذاشتن
تصویر لاش گذاشتن
در داخل موضوعی مطالب افزودن، اغراق گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
نصب کردن (مثلا دری را در چهار چوبه خود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی گذاشتن
تصویر باقی گذاشتن
به جا گذاشتن بجا ماندن بر قرار گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار